سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمان داد تا زبان سریانی را یاد بگیرم . [زیدبن ثابت]

شنیده بودم برادر شهیده، اما هر وقت ازش سؤال می‌کردم می‌گفت هنوز شهید نشدم. می‌گفتم داداشت شهید شده؟ می‌گفت مگه شک داری این شهدا همشون داداش ما هستند؟ خلاصه هیچ وقت جواب درستی به سؤال ما نمی‌داد.

شاید فکر می‌کرد اگر بدونند برادر شهیده نگذارند بیاد عملیات. بچه کاشان بود. بسیار محجوب و با ادب. توی سخت‌ترین شرایط یه لبخند زیبا همیشه رو لبش داشت. خیلی کم‌حرف بود.

مرحله سوم عملیات کربلای پنج بود. گروهان کمیل چهار راهی رو قرار بود بگیرند. این کار رو با موفقیت انجام داده بودند، اما دشمن فشار زیادی به بچه‌ها می‌آورد تا اونجا رو پس بگیره. از سه طرف ستون زرهی ارتش عراق حرکت کرد. بسیار شرایط سختی بود. اگر کمی ضعف ایمان داشتی از ترس می‌مردی. حدود یک ساعتی را بچه‌ها مقاومت کردند. ستونی از پشت سر به سمت ما می‌آمد. خوشحال شدیم. فکر کردیم بچه‌های کرمان هستند و موفق شده‌اند جلو بیایند و الحاق صورت می‌گیرد و خط تثبیت می‌شود. خیلی زود متوجه شدیم ستون عراقی‌هاست و ما کاملاً محاصره شده‌ایم. بیشتر بچه‌های گردان شهید شده بودند. آتش امان همه را بریده مهمات هم رو به اتمام بود. تنها دو تا گلوله آر پی‌جی7 داشتیم و مقداری فشنگ کلاش و چند تا هم نارنجک که به ده عدد نمی‌رسید.

قرار شد چند نفری که زنده‌اند با یک یورش به سمت نیروهای عراقی پیاده نظام که از پشت سر به ما نزدیک می‌شدند، حمله ببرند. حاج‌آقا سجادی (طلبه بود) محمد حسامی، من و... حرکت کردیم. شلیک سلاح ما همراه با فریاد الله‌اکبر باعث دلهره عراقی‌ها و فرار آنها به سمت سنگر در پشت سر ما شد. خودمان را به سنگر رساندیم. درگیری بسیار شدیدی بود. قرار شد هرکس می‌تواند به سمت چپ و راست حرکت کند تا محوری برای عقب باز شود.

از داخل سنگر به سمت بیرون تیراندازی می‌شد. من بالای سنگر محور سمت راست در رفتم و حاج آقا سجادی، سمت چپ. نارنجکی از داخل سنگر به بیرون پرتاب شد و جلوی پای آقا محمود منفجر شد.

ترکشی به سفیدران حاج‌آقا سجادی خورده بود و بسیار درد می‌کشید. فریاد یا حسین(ع) و یا زهرا(س) که حکایت از درد بسیار شدید حاج‌آقا بود باعث فرار عراقی‌ها به سمت تانک‌هایشان شد. حاج‌آقا کمی بعد برای همیشه آرام گرفت. از بالای سنگر پایین آمدم. سمت راست سنگر خیلی آرام خوابیده بود. باور نمی‌کردی شهید شده چشمانش باز و لبخند همیشگی را روی لب داشت.

شهید حاج محمود حسامی و شهید حاج‌آقا سجادی هردو نوری در آسمان شلمچه داشتند.

 

خاطره از : محمد احمدیان



::: پنج شنبه 88/10/3 ::: ساعت 6:2 عصر :::   توسط بصیرت 
نظرات شما: نظر